سخن های زیبا

این وبلاگ شامل سخن های مذهبی شهادت ها تولد ها و عید ها و... می باشد. با آمدن به این وبلاگ و نظر دادن ما را خشنود کنید. با تشکر

سخن های زیبا

این وبلاگ شامل سخن های مذهبی شهادت ها تولد ها و عید ها و... می باشد. با آمدن به این وبلاگ و نظر دادن ما را خشنود کنید. با تشکر

شهید سردار باقری

نهم بهمن (1361 ش)، سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری؛ جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه


حسن باقری در اولین طراحی بزرگ نظامی، عملیات بزرگ «ثامن الائمه (ع)» را جهت شکست حصر آبادان برنامه ریزی کرد. بلافاصله از سوی او طرح و برنامه ریزی عملیات مهم بعدی- طریق القدس- با هدف آزاد سازی شهر بستان و قطع ارتباط دشمن از شمال و جنوب پیشنهاد شد.

در آستانه برگزاری مراسم بزرگداشت دهه فجر، عراق در منطقه بستان دست به یک عملیات هجومی زد و نزدیک بود اول چزابه و سپس بستان سقوط کند. سردار باقری به علت مجروحیت در عملیات یک هفته ای در اصفهان بستری بود. با وجود سردردهای مداوم خود را به اهواز رساند و راهی خط مقدم شد و آنجا را سامان بخشید و با عملیاتی که به کشته و اسیر شدن ۴۰۰ نفر از نیروهای عراقی منجر شد، برای یک هفته مشکل تهاجم مجدد دشمن را مرتفع کرد تا به عملیات قریب الوقوع فتح المبین آسیب وارد نشود.
با نزدیک شدن به عملیات فتح المبین جلسات هماهنگ یگانهای ارتش و سپاه برگزار می شد و او در عملیات فتح المبین نقش کلیدی داشت و به عنوان فرمانده لشکر نصر سپاه به انضمام فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از طرف سپاه فعالیت داشت. در کنار این قرارگاه نیز قرارگاه های فتح، فجر و قدس زیر نظر قرارگاه مرکزی کربلا برقرار بود. قرارگاه نصر به طورمشترک از فرماندهان ارتش و سپاه تشکیل شده بود.
عملیات فتح المبین در غرب دزفول و شوش با هدف انهدام دشمن و آزادسازی مناطق جنوب آغاز گردید و با موفقیت به پایان رسید. شهید بزرگوار طرح عملیاتی را جهت آزاد سازی خرمشهر برنامه ریزی کرد تا به فرمان امام (ره) که فرموده بودند: «خرمشهر باید آزاد گردد» جامه عمل بپوشاند.
در این عملیات سردار باقری مسؤولیت فرماندهی لشکر نور و با حفظ سمت فرماندهی قرارگاه مشترک عملیاتی نصر را به عهده داشت. عملیات بیت المقدس در چهار مرحله با موفقیت انجام گرفت و ضربه هولناکی را بر پیکره بعثیون کافر زد. سردار پاسدار حسن باقری در محور عملیاتی شلمچه عراقیها را به خروج از مرزهای داخلی وادار کرد و عرصه را در خرمشهر به دشمن آنقدر تنگ کرد که آنها بعد از اندکی مقاومت مجبور به تسلیم شدند.
پس از گذشت عملیات بیت المقدس مسؤولان جنگ تشخیص دادند دست به عملیات اساسی دیگری بزنند. لذا سردار حسن باقری بار دیگر طرحی نو درانداخته و عملیات رمضان را پیشنهاد کرد. در این عملیات که قرارگاه نصر ـ قرارگاه مشترک سپاه و ارتش ـ زیر نظر سردار باقری در محور جنوبی و جنوب پاسگاه زید بود، در عین ناباوری نیروها تا عمق ۲۷ کیلومتری خاک دشمن نفوذ کرده بودند، بطوری که چراغ های شهر بصره بوضوح معلوم بود.
سردار باقری اولین فرماندهی بود که در عملیات رمضان قدم به ارتفاعات کانال ماهیگیری گذارد و در حالی که نبرد تن به تن حاکم بود، به قرارگاه گزارش می داد.
پس از این عملیات حسن باقری به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهی کل قرارگاههای جنوب منصوب شد. بعد از آن به دلیل لیاقت فوق العاده وی در اداره ساختار رزمی مسؤولیت جانشینی فرماندهی یگان زمینی سپاه به او واگذار گردید. به دنبال آن قرارگاه کربلا عملیات والفجر مقدماتی سازماندهی کرد. این عملیات «جنگ موانع» نام گرفت. زیرا عراق دژ نفوذ ناپذیری در مقابل قوای اسلام ایجاد کرده بود.
در روز نهم بهمن ۶۱ سردار باقری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه به همراه ۵ تن از جمله شهید بقایی که درآن موقع مسؤولیت فرماندهی قرارگاه کربلا را به عهده داشت، در ساعت حدود ۸ صبح به منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در فکه می روند و در حوالی ظهر با اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ میلیمتری به درون سنگر، سردار دکتر مجید بقایی شهید شده و سردار غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری پس از سه ساعت به شهادت می رسد. آخرین کلام شهید پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام حسین علیه السلام بود.
توکل به خداوند منان، صبوری و شکیبایی توأم با تدبیر، بی تکلفی و بی ریایی، ذوب در ولایت و مرید خاندان عصمت و طهارت (ع) بودن، استعداد و خلاقیت خارق العاده که می توانست ناممکن را ممکن سازد، هوش سرشار، قبول مسؤولیتهای خطیر، کادر سازی و تربیت نیرو، قدرت بیان بالا، تواضع و فروتنی از جمله صفات شهید بزرگوار غلامحسین افشردی بود. خداوند او و خیل شهیدان انقلاب و جنگ تحمیلی را با شهدای کربلا محشور فرماید
.


روز مباهله

 

 

24 ذی الحجه، روز مباهله پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در سال دهم هجری

 

آیه مباهله در قرآن کریم:

 … به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.  ]آیه 61 آل عمران[

در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‏مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به‏ آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران ‏دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:

 «به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مى‏کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‏مى‏نمایم. شما را دعوت مى‏کنم که از ولایت ‏بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به‏ شما اعلام خطر خواهم کرد.»

 اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم ‏گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد طرف مشورت ‏«شرجیل‏» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وى‏ گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ‏ایم که روزى منصب ‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به‏ عنوان هیئت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها «ابوحارثه بن علقمه» حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.

 نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند. پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.

بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.

مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکى فاطمه دختر او و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.

رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت

شهادت مسلم عقیل هانی بن عروه

..

H.Moslim ibn-Aghil

 

از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر
یادگارى که در این گنبد دوار بماند

خرقه ‏پوشان همگى مست گذشتند و گذشت
قصه ماست که بر هر سر بازار بماند

ایام مسلمیه، ایام شهادت حضرت مسلم بن عقیل (نهم ذى الحجه) پیشاهنگ نهضت کربلا و سفیر امام حسین (ع) به سوى مردم کوفه و هانی بن عروه، از شیعیان با وفا و میزبان و همرزم مسلم بن عقیل  را به سوگ می نشینیم.

وصال مسلم به ملکوت، او که در عرفه شهید شد تا دعاى عرفه مولى الکونین را تفسیر کند و حماسه مسلم بودن و تسلیم نشدن را بیافریند.

به یاد روح بزرگ انسانهاى خود ساخته و پاکی که ایثارشان در راه خدا الهام بخش تعهد و فداکارى است. عظمت انسانى چهره ‏هاى پرفروغ تاریخ خونبار ما چون مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، اسوه همه کسانى است که در زندگى به هدف هایى والاتر از دنیا اعتقاد دارند و ارزشهاى متعالى را مى ‏جویند. انسانهاى نمونه از نظر ایمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، همیشه زینت تاریخ بوده و هستند.

«مسلم بن عقیل‏» یکى از این چهره‏ هاست. شنیدن نام این انسان والا و سرباز فداکار راه حق، یاد آور همه خوبیها، رشادتها و جوانمردی هاست; و خواندن زندگینامه این سردار رشید اسلام، درس آموز و الهام‏ بخش و سازنده است. حماسه مسلم‏بن عقیل در کوفه، پیش درآمدى بر نهضت عظیم عاشورا بود; و خود مسلم، پیشاهنگ نهضت‏ سیدالشهدا -علیه ‏السلام و سفیر انقلاب کربلا و پیش مرگ حماسه تاریخ‏ ساز و جاویدان عاشورا بود.

درباره مسلم، چه مى‏ توان گفت، جز بیان صداقت و رشادت و ایمانش؟ و چه مى ‏توان نوشت، جز فداکارى و حماسه و آزادگى ‏اش، و چه مى ‏توان شنید جز عمل به وظیفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و مسلم ‏بن عقیل کیست؟ تجسمى از ارزشهاى والاى مکتب; الگو و اسوه ‏اى از یک جوانمرد سلحشور و انقلابى پاکباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست ‏سپرده و قدم در راه‏ حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسیده.

مسلم‏ بن عقیل کیست؟

در میان جوانان برومند «بنى‏ هاشم‏» مسلم، فرزند عقیل یکى از چهره ‏هاى تابناک و شخصیتهاى بارز، به شمار مى‏رفت. «عقیل‏» برادر حضرت على(ع) و دومین فرزند ابوطالب بود. در ترسیم زیر رابطه نسبى مسلم، آشکارتر است:

ابوطالب: - طالب - عقیل - مسلم - جعفر - على - حسین بن على

مسلم ‏بن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسین‏ بن على بود. دودمانى که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانى که شخصیت انسانى و اسلامى مسلم در آن شکل گرفت، بهترین زمینه را براى تربیت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد. از آغاز کودکى، در میان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در کنار امام حسن و امام حسین - علیهما السلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درسهاى حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم کسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و مسلم، شاخه‏اى پربار از این اصل و تبار بود; و بنا به اصل وراثت، خصلتهاى برجسته را از نیاکان خود به ارث برده بود.

به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت (بین سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتى که امیرالمؤمنین (ع) لشگر خود را صف آرایى مى‏کرد، امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله‏ بن جعفر و مسلم ‏بن عقیل را بر جناح راست ‏سپاه، مامور کرد.

شناسنامه مسلم را، پیش از آن که از نیاکان و سرزمین وقبیله جستجو کنیم، باید در فکر، عمل و زندگانى‏اش بیابیم; این بهترین معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على (ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس ‏از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت‏ دو فرزندش، حسنین -علیهما السلام تجسم پیدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد.

در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى (ع) که از سخت‏ ترین دوره ‏هاى تاریخ اسلام نسبت‏ به پیروان اهل‏بیت و طرفداران حق بود، مسلم با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى (ع) که امامت ‏به حسین ‏بن على (ع) رسید تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود; باز مسلم را در کنار امام حسین (ع) مى‏بینیم. در این دوره بیست‏ ساله، یعنى از شهادت على (ع) تا حادثه کربلا بسیارى از کسان یا مرعوب تهدیدها شدند یا مجذوب زر و سیم و فریفته دنیا و صحنه حق را رها کردند و یا به معاویه پیوستند و یا انزواى بى‏دردسر را برگزیدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ایمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرایط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبیل الله پرداختند. ارزش و فضیلت پیروان حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشکارتر مى‏شود که به شرایط دشوار دیندارى و حق ‏پرستى در روزگار سلطه امویان آگاه باشیم.

حضرت على (ع) از پیامبر اسلام حدیثى را در مدح «عقیل‏» نقل مى‏کند که آن حضرت فرمودند:

«من او را (عقیل را) به دو جهت دوست دارم: یکى، به خاطر خودش، و یکى هم به خاطر این که پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود:

«فرزند او -مسلم کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مى‏ریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى‏فرستند.»

معاویه، پس از بیست ‏سال سلطنت استبدادى مرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسین(ع) را هم به بیعت وادار کند، که سیدالشهدا، نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره بردارى کند.

سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسین(ع) در مکه و برخورد با مردم و تشکیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعت‏ با یزید، آشنا کرد; بخصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسین(ع) خوشحال و امیدوار شدند. مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیتهاى برجسته و چهره ‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‏ بیت ‏بودند. از این رو نامه‏ ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، که تعداد این نامه‏ ها به هزاران مى‏رسید. کوفیان، گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه ‏هایى همراه آنان ارسال کردند.

در میان نامه ‏ها و امضاها، نام شخصیتهاى بزرگى از کوفه همچون «شبث‏ بن ربعى‏» و «سلیمان‏ بن صرد» و «مسیب‏ بن نجبه‏» و... به چشم مى‏خورد که از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بیعت‏ با خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافت‏ خلع کند.

امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس ‏العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزیابى دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیت‏ شهر و مردم، به او بدهد.

حضرت حسین‏ بن على(ع) مناسبترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلم ‏بن عقیل‏» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت، و هم تقوا و دیانت، و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند; من نیز خواهم آمد.

این که امام از مسلم به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم‏ بن عقیل را مى‏رساند. آن گاه مسلم را طلبید و به او فرمود: به کوفه مى‏روى، اگر دیدى که دل و زبان مردم یکى است و آنچنان که در این نامه‏ ها نوشته‏ اند متحدند و مى‏توان به وسیله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنویس و مسلم را وصیت و سفارش کرد، به این که:

پرهیزکار و با تقوا باش; نرمش و مهربانى به کار ببر; فعالیتهاى خود را پوشیده ‏دار; اگر مردم، یکدل و یک جان بودند و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.

اعزام مسلم و فرستادن این پیام به کوفه، پاسخى به همه نامه‏ ها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پیام امام، در این چند محور، خلاصه مى‏شود:

1 - تایید کامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماینده ه‏اى مورد اطمینان.

2 - محدوده مسؤولیت مسلم در کوفه نسبت‏ به ارزیابى وحدت کلمه و صداقت مردم.

3 - پاسخى به دعوتهاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.

4 - درخواست از مردم براى حمایت و اطاعت از مسلم.

مسلم با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. و اینک، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه‏ خیز و پر ماجرا و با گرایشهاى مختلف; شهرى با افکار گوناگون که اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.

شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم دیدار و بیعت مى‏کردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند.

روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین(ع) که با نماینده‏اش مسلم، بیعت مى‏کردند افزوده مى‏شد تا این که پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسید.

با وجود این همه بیعت گران‏ جان بر کف و انقلابی هاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمایت ‏حسین(ع) و بر انداختن حکومت یزید، مسلم‏ بن عقیل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.

کنون مسلم، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شکوه و هیبتى دارد، میان کوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکه‏ هاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقت هاست، ز «رفتن‏» ها و «ماندن‏» هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعله‏ ها ناگه فرو خوابید...

یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏ بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏ زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏ زیاد آن بود که به کوفه برود و مسلم را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.

مردمى که با مسلم بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن على(ع) به کوفه بودند، با ورود ابن‏ زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت‏ به مسجد آمدند، ابن زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیت‏ المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل ‏روشن مى ‏شود; به آن مرد هاشمى (مسلم‏ بن عقیل) هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد.»

از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏ زیاد، رؤساى قبایل و محله ها را طلبید و برایشان صحبتهاى تهدید آمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند، و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.

حزب اموى، که مى‏رفت‏ بساطش نابود و برچیده گردد، دیگر بار جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع ‏ها و فریبکاریها و تبلیغ هاى دامنه‏ دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏ با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگیرى و خبر رسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیریها و خشونت ها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن ‏زیاد، براى سرکوبى انقلابی ها به دنبال رهبر این نهضت; یعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى ‏بایست جاى امن تر و مطمئن ترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.

..

H.Moslim ibn-Aghil2

 

هانى ‏بن عروه، از بزرگان کوفه و چهره‏ هاى معروف و پر نفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سواره‏اى که تعدادشان به هزاران نفر می ‏رسید در اختیار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم در جنگهاى جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهل‏ بیت پیامبر برخوردار بود.

اینک، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود که هانى، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏ به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذیراى «مسلم‏» گردد که در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاکم کوفه.

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفی ترى گرفت و ارتباط ها پنهان تر انجام مى‏شد. با تغییر شرایط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابی هاى شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست کلى «ابن ‏زیاد» نابودى مسلم و شکست این نهضت‏ بود و براى این کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:

1 - جستجو و تعقیب مسلم و طرفدارانش.

2 - خریدن سران شهر و چهره‏ هاى با نفوذ.

براى پی ‏بردن به مخفیگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه ‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى که از سوى ابن ‏زیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت ‏برساند. این عامل نفوذى ابن‏ زیاد کسى جز «معقل‏» نبود. معقل که از سرسپردگان‏ حکومت ‏بود، با دریافت‏ سه‏ هزار درهم، مأموریت‏ یافت که به عنوان یک هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏ با طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى، که می ‏خواهد این پولها را براى صرف در راه ‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، کم‏ کم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن ‏زیاد خبر دهد.

به این صورت، کم ‏کم این جاسوس ابن‏ زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه مسلم‏ بن عقیل بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحویل داد و بتدریج‏ خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه می ‏آمد و دیرتر از همه می‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد، گزارش می ‏داد.

با پى بردن به مخفیگاه مسلم و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دست ‏به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیر قابل کنترلى برسد، درهم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابی ها را درهم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره‏ هاى سرشناس تشکیلات مسلم کشیده شد و اولین گام، دستگیرى «هانى‏» بود.

نقش «هانى‏» در نهضت، بسیار بود؛ از این رو والى کوفه به فکر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسى پیدا کند، زیرا می‏دانست تا وقتى که هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏ بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان هانى هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‏ ای پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد.

هانى به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمی ‏رفت، تا این که ابن‏ زیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه که والى کوفه می ‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.

ابن ‏زیاد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان میکرد. قساوت و خشونت از گفتارش می ‏بارید. بیشترین تهدید، نسبت ‏به کسانى بود که به مسلم پناه دهند و مژده جایزه به کسى داد که مسلم را  یا خبرى از او را نزد او بیاورد. مسلم نایب و نماینده حسین بود. نسخه ‏اى برابر با اصل. تصمیم گرفته بود کربلایى در کوفه بر پا سازد، و حماسه ‏اى به یاد ماندنى و درسى عظیم از قدرت رزمى و روحى یک «مؤمن‏» در تاریخ، بر جاى بگذارد. و اینچنین کوفه که به خاطر نهضت ‏براى مسلم «وطن‏» شده بود، اینک به غربت تبدیل شده است. مسلم بی یاوری چون هانی. 

و مسلم، غریبى در وطن! مسلم براى یافتن خانه‏ اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه‏ ها غریبانه می گشت و نمی‏دانست‏ به کجا میرود.

و اما در کوفه، همه درها بروی مسلم بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسایش خویش را در سر داشت. تا اینکه پس از چند روز آوارگی در محله «بنى ‏بجیله‏» زنى به نام «طوعه‏» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن ‏زیاد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالأخره فهمید که مهمان خانه‏ شان کسى جز مسلم ‏بن عقیل نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگوید.

و سپاهیان ابن زیاد شبانه به قصد جان مسلم به خانه طوعه یورش بردند. حضرت مسلم یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن ‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ می ‏کرد. هر هجومى را با شمشیر دفع می‏کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى میزد. مسلم، تصمیم داشت که تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یک حلقه محاصره از پشت‏ سر، نیزه ‏اى بر او زده و او را به زمین افکندند و بدین گونه، اسیرش کردند. طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى کندند و مسلم در آن افتاد و اسیر شد. مسلم را گرفتند؛ آزاده ‏اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد.

حضرت مسلم بن عقیل با خرسندی از تقرب به مقام والای شهادت خود، دشمنان را ندا داد:

من، امروز، از خم خون، می ‏چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست. از این مردن سرافرازم که پیش باطل و بیداد نیاوردم فرود، این سر نکردم سجده بر دینار، نسودم لحظه‏ اى پیشانی ‏ام بر زر، کنون در چنگ این دشمن، شرافتمند می ‏میرم که من، مردانه جنگیدم و بر مرگ دلیران و جوانمردان نمی ‏بایست گرییدن.

ولى ناگاه مسلم را گریه فرا گرفت، و گفت: «انا لله وانا الیه راجعون‏» یکى از سران سپاه ابن‏ زیاد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گریه‏ ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه گریه من براى خانواده ‏ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما می آیند.»

در زیر برق سرنیزه‏ ها، آن اسیر آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می ‏اندیشید و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همین کوفه در حرکت ‏بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسین(ع) نبود. مسلم را به بالاى دارالاماره می بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می‏گفت، خدا را تسبیح می‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود می‏فرستاد و می‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن!

شکوه و عظمت مسلم در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست ‏بسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیده‏ هاى بصیر و دلهاى آگاه، شکوهش را می ‏یابند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سر و صداى زیادى به پا کردند.

پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن جدا کردند. درحالیکه این چنین با خدای خود میگفت: «بازگشت‏ به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!»

آن فرومایگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه ‏ها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بیحرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن‏ زیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد مسلم، بی ‏سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.

در پى این شهادتها که وضع کوفه این گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین(ع) هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر می‏آمد.

حسین ‏بن على(ع) در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت مسلم‏ بن عقیل، هانى‏ بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندین بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!» آن گاه نامه‏ اى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما می‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست...

آرامگاه حضرت مسلم، این شخصیت والا مقام در بیرون باروى مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قراردارد که به وسیله راهرو کوتاهى از مسجد می‏توان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت مسلم علیه السلام فضاى وسیعى در شرق مسجد کوفه را در بر گرفته و از گنبد طلایى بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشکیل شده است و در برابر حرم حضرت مسلم و در سمت‏ شمالى‏ صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد.

سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقیل‏» و هانی بن عروه باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا «ع‏» کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق‏» و «آزادى‏» است.

 

مآخذ از:

تاریخ طبرى - نفس المهموم شیخ عباس قمى (رحمت الله علیه) - ارشاد شیخ مفید (رحمت الله علیه) - نفس المهموم